ابوالفضل درگیر
سلا م جیگر طلا...ساعت 11:15 ابوالفضل مامان خوابیده...منم امروز بیکارم تقریبا...دیشب خونه ی دادا بودیم رفته بودم پیش دوست زنعمو خرید کنم نبودش شب رفتیم...خلاصه از بس شما دوتا شیطونی کردید خریدونصف ونیمه گذاشتم اومدم...دیروزعصر که بابایی خواب بود آقا ابوالفضل فیلش یاد هندوستون کرد رفت یکی از قابلمه های من بیچاره آورد جدیدا نقش قابلمه ها م عوض شده تغییر کاربری دادن شدن طبل...با یکی از کفگیرای چوبی که آقا چند وقت پیش شکسته بودش شروع کرد طبل زدن هی میگفت حسین منم توآشپزخونه بودم سرگرم شام درست کردن که شنیدم میگه نکن فکر کردم باباش بیدار شده داره سربه سرش میذاره گوش دادم داشت میگفت حسین نکن اه حسین کیه؟رفتم پیشش گفتم مامانی چی شده گفت تاخ{ی...
نویسنده :
سایه
11:26